کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – خیام‌خوانی بوشهر

مژده مواجی – آلمان

صبح زودِ روزهای کار، نوع رانندگی خودروها در خیابان‌ها نشانگرسطح استرس آن‌هاست. به‌خصوص روز اول هفته، که بعد از دو روز آخر هفته و تعطیلات، استارت سختِ کار زده شده است. در راه دوچرخه نیز، که معمولاً استرس کمتری نمایانگر است، گاهی از این تلاطم مستثنا نمی‌ماند. دوچرخه‌سوارهای کم‌حوصله‌ای که غُرغُر می‌کنند و زنگ می‌زنند تا راه را باز کنند و سریع‌تر به جلو حرکت کنند.

با دوچرخه که به محل کارم وارد می‌شوم، اول از زیر طاق عبور می‌کنم و بعد دوچرخه را در حیاط به نردهٔ فلزی خاکستری‌رنگ پارکینگ زیرزمینی قفل می‌کنم. اوایل که تازه به این ساختمان جدید نقل مکان کرده بودیم، متوجه شدم که من همیشه در همان جهتی که وارد حیاط می‌شوم، دوچرخه‌ام را قفل می‌کنم، در حالی‌که دیگران دوچرخه‌هایشان را در جهت عکس قفل می‌کنند و در جهت راه خروجی، به‌طرف طاق برمی‌گردانند؛ یعنی «آماده‌ باش» کامل برای بیرون رفتن بعد از پایان کار.

این رفتارم که مغایر با بقیهٔ شاغلان بود، مرا به فکر وادشت تا ذره‌بین روان‌شناس‌ها و مشاوران را بردارم و غوصی در دوران کودکی کنم و ته توی قضیه را دربیاورم. پریدم در دریای کودکی. شنا کردم به اعماق. عمیق و عمیق‌تر. به جایی رسیدم که آب دریا گرم و گرم‌تر شد. صدای موسیقی و ترانه‌خوانی مبهمی از دور به گوشم رسید. نزدیک‌تر شدم. صدای نی انبان، نی جفتی، دست زدن و خیام‌خوانی بوشهربود:

تا کِی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فـرو برم برآرم یا نه

ارسال دیدگاه